می بیند خوب نشده. جمله ها را خط می زند. دوباره می نویسد: شب ها، اگر تلویزیون روشن نباشد، می شود صدای دسته ی جیرجیرک ها را از پشت پنجره ی اتاق خوابم شنید. کاشکی یکی از آن ضبط صوت های حرفه ای داشتم، آن وقت صدایشان را برایت می فرستادم. لالایی قشنگی موقع خواب است...
باز هم نمی شود. خط می زند. از نو می نویسد؛ امروز عصر، فیلم "زندگی دوگانه ورونیکا" را ديدم. از خودم پرسیدم یعنی می شود همین من، جایی دیگر، در زندگی دیگری ... حرصش درآمده است. با بغض می نویسد: دلم برایت تنگ شده لامصب! می فهمی؟! پس کِی واقعی می شوی، هان؟! کِی؟!
بندباز...برچسب : نویسنده : dbandbazo بازدید : 151