آه

ساخت وبلاگ

مرد به پهلو و پشت به زن خوابیده بود. اندام سفید و لاغرش میان بازوان زن جا داشت. سرانگشتان گرم زن، به نرمی روی تنش سر می خورد و جغرافیای عریانش را نوازش می کرد. بوسه ی کوچکی بر گردن مرد نشست.

خانه در سکوت ِدلخواسته ای فرو رفته بود و صدای گنجشک ها قاطی نور ملایم نیمروزی، از پشت پرده ی سفید پنجره به اتاق ِنیمه روشن می ریخت.

- : " به چی داری فکر می کنی؟... چرا آه می کشی؟..."

- : " چی؟!... آه؟!..."

- : " آره... دلت غصه ی چی رو داره؟!..."

و صدایی از مرد شنیده نشد. زن چند لحظه ی دیگر هم مکث کرد و منتظر ماند. دوباره نوازش سرانگشتانش مثل بارانی بهاری، روی اندام آرام گرفته ی مرد آغاز شد. از بالا و پایین رفتن بازویش فهمید که مردش خوابیده. لبخند ظریفی روی صورت زن نقش بست و بوسه ی نرم و آرام دیگری بر گردن ِمرد زد. 

بندباز...
ما را در سایت بندباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dbandbazo بازدید : 194 تاريخ : پنجشنبه 16 اسفند 1397 ساعت: 16:38