رگ ِخواب

ساخت وبلاگ
 

"مینا بعد از جدایی از همسرش به دنبال شغل و محل اسکانی می گردد. در این مسیر با کامران مدیر رستورانی که در آن کار می کند آشنا می شود. کامران سرپناهی به او می دهد. مینا تحت تاثیر حمایت ها و محبت های کامران به او دل می بازد ، کامران نیز به مینا مشتاق و علاقمند است. روزها از پس هم می گذرد و عشق مینا به کامران کاسته نمی شود و اوج می گیرد.اما کامران دیگر قصد ادامه ندارد... ."

دوباره جادوی سینما... تاریکی، خنکی سالن، صدا و نور و رنگ، پرده و تماشاچی ها... این بار "رگ ِخواب" با بازی خوب بازیگرانش، کوروش تهامی خوب بود، چه قدر خوب توی نقشش نشسته بود. لیلا حاتمی هم همینطور، کمی متفاوت از چند نقش آخری که از او دیده بودم. خصوصا در صحنه های پایانی، سکانس بالا آوردنش در رستوران... و بوسه ی "آقای صندوقدار!" چقدر خوب حالش را می فهمیدم!... حتی تئودرو!... گربه ی پرشین دوست داشتنی، لحظه ی پیش از وقوع گردباد با آن چشم های ترسیده اش... فضای مخروبه و بلاتکلیف آن خانه (اگر بشود اسمش را خانه گذاشت)، پله های اضطراری، پله های فرار، پله های زندگی یواشکی... زندگی ِیکبار مصرفی که بوی غذای خانگی را در خودش تاب نمی آورد و پسش می زند!... بی دوام، فست فود، فست لایف، فست من، فست وومن.. و مایی که در تقلاییم برای رسیدن به این همه سرعت! و مایی که هنوز آمادگی رو به رو شدن با این جهان مدرن را نداریم، مدام زمین می خوریم، ضعیفیم و بیهوده در تلاش برای پیدا کردن دستاویزی برای آویختن ِخود به دیگری... شبیه دویدن برای رسیدن به قطار سریع السیری که خیلی پیشتر از ما، به راه افتاده است، دستی که توی هوا به دنبال یاوری می گردد، بلکه به او کمک کند و از دویدن روی سنگ ریزه های ریل خلاصی یابد... اما نیست، همه ی اینها خواب است. واقعیت آنجاست که می پذیری باید روی پاهای خودت بایستی. یاد بگیری که از خودت محافظت کنی. متکی نباشی. و در این بین، هیچ نیاز نیست که بخواهی خودت را به کسی اثبات کنی. تنها کسی که باید به قدرت تو پی ببرد، خودت هستی! خودت را به خودت اثبات کن!

 

 

پ.ن 1: رگ خواب مثل تمام فیلم های ایرانی، پایانی سریع و ناپخته داشت. نمی دانم این روال متحول شدن و به یکباره "زندگی شیرین می شود!" کی و کجا قرار است دست از سر ِسینمای ما بردارد. مینایی که مدت زمان زیادی از فیلم به شرح احوال و نقاط ضعفش پرداخته می شود، در سکانس پایانی، یکباره بالای سنگ قبر پدرش می گوید که حالا دیگر روی پای خودش ایستاده است! اما چگونه؟... کاش کمی از زمان نمایش ضعف هایش به نمایش ِتلاش او برای ترمیم شکاف های درونی اش اختصاص داشت... برای نشان دادن مسیر بهبودی اش!... 

پ.ن 2: تئودور... چه خوب رفتی. و چه قدر بد است که انسان ها لقب "گربه صفت" را به امثال کامران می دهند... کامران هایی که کم نیستند، اما هر چه هستند گربه صفت نیستند! کسی که گربه ها را می شناسد، حرفم را خوب می فهمد!

پ.ن 3: زن ها باید قوی باشند. ظرافت هایشان را می فهمم ولی تا این اندازه بی مسئولیتی شان را نه! این فکر که قرار است فرد دیگری حامی شان باشد یک توهم است. فردی که در نبودش بمیرند!... قوی بودن برای یک زن سخت است اما لازم است.

پ.ن 4: با سپاس فراوان از دوست نازنین و مهربانم که این فیلم را به دعوت او دیدم. دلم برای او و سینما و اتمسفر سالنش تنگ شده بود. راستی! ترانه ی وسط فیلم! خیلی دوستش داشتم. دنبالش می گردم تا پیدایش کنم.

 


برچسب‌ها:
فیلم, سینما, رگ خواب, لیلا حاتمی, کوروش تهامی بندباز...
ما را در سایت بندباز دنبال می کنید

برچسب : ِخواب, نویسنده : dbandbazo بازدید : 204 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 14:45