خستگی

ساخت وبلاگ

چند روزی ست که یک جفت یاکریم، قاطی عطر یاس امین الدوله و رنگ ارغوانی شمعدانی های توی حیاط، صبح و ظهر و عصر، به نوبت، سکوت خانه را پر می کنند از طنین صدایشان؛ " کوکو،کوکوکو... کوکو،کوکوکو...". همین طور می خوانند و می خوانند. لبه دیوار می نشینند و با هم درباره ی لانه ساختن بالای کولر ِآبی کارگاهم، بحث می کنند. آن اوایل صدایشان برایم جذابیت داشت. حتی پیش می آید که پنج دقیقه ی تمام زیر پنجره یا پای توری در ِورودی هال، دراز می کشیدم و به صدای گفتگویشان گوش می دادم. کمی که گذشت اما، صدا آزاردهنده شد! بی تغییر بود. همان حرف ها، همان حدیث ها، همان کوکوهای هر روزه و بی نتیجه پر و بال کشیدن و رفتن و دوباره آمدن و دوباره خواندن... آها!! همین الان هم دارد صدایشان می آید! باز همانند که بودند!... دیگر گوشنواز نیستند. حالا ذهنم سعی می کند یک جوری پس شان بزند و به صدای دیگری گوش کند... .

نمی دانم چرا و چطور، اما دیروز داشتم به این فکر می کردم که آدم ها هر روز، هر ساعت و هر دقیقه، چقدر حرف های تکراری با خودشان می زنند؟! منظورم همان صداهای درونی اند که حتی توی خواب هم دست از سر ِآدم برنمی دارند. همان گفتگوهایی که صبح به محض چشم باز کردن، با خودمان شروع می کنیم. مسلسل وار؛ امر و نهی ها!...تشرها، تشویق ها! مچ گیری ها! وسوسه ها! و ... چقدرشان تکراری اند؟ چقدرشان هر روز، لحظه های ما را خراب می کنند. باعث درجا زدن یا پس روی مان می شوند؟! چقدرشان ما را می سازند و جلو می برند؟!... چقدر از این حجم خستگی روزانه مان، مربوط به شنیدن تکرار این گفتگوهاست؟... تا حالا بهشان دقت کرده اید؟... دارم فکر می کنم مثلا بروم یکی از این دفترچه یادداشت های فسقلی بخرم که همش ده - بیست برگ بیشتر ندارند. آن وقت فقط در طول یک هفته، زمانی که این گفتگوها توی مغزم شروع می شوند، یادداشت شان کنم. آخر هفته نگاهی به شان بیاندازم و ببینم که آن توو چه خبر بوده است؟! به خودم چی گفته ام؟!... بعدش دفترچه را دور بیاندازم. حتی می شود توی گوشی هم نوشت شان!... گمان می کنم همین که شاهد گفتگوی درونی ام باشم، کافی است. گمان می کنم همین باعث بشود در بعضی چیزها تجدید نظر کنم. 

 

نقاشی از: شهریار حاتمی

 

بندباز...
ما را در سایت بندباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dbandbazo بازدید : 167 تاريخ : يکشنبه 14 خرداد 1396 ساعت: 18:11