داستان بزدلی های مردانه

ساخت وبلاگ

پای حرف های آن مرد که می نشینم، خیلی برایم جالب است! راستش را بخواهید، من پای حرف هایش نمی نشینم، اون دارد مدام حرف می زند. مثل قحطی زده ای که به آب و آذوقه رسیده باشد. اما باز هم نه. نه تنها در برابر من، که در مقابل همه همینطور است. عطش حرف زدن دارد این مرد! برایم عجیب است. از همه چیز و همه کس حرف می زند. زمان توی حرف هایش مدام جلو و عقب می رود. انگار با حرف زدن است که ارضا می شود! من گوش می دادم آن اوایل. و گهگاهی چیزی می گفتم. حالا گوش می دهم و فکر می کنم. انگار ناخودآگاه بخواهم به ریشه ی این نیاز برسم. اما نمی رسم. منتها به وجود عقاید مشترکی در میان مردان پی برده ام. (قطعا که این نظر ممکن است عمومیت نداشته باشد اما زیاد دیده ام)؛ اینکه دوست دارند زنان در برابر ایشان بشاش و بذله گو و خوش پوش و خوش اندام باشند. و معتقدند که یک زن متشخص باید اینطور باشد.(البته تنها در برابر خودشان) و اگر زنی با چنین مشخصاتی در مقابل ایشان، با مرد دیگری گفتگو کند، یک باره نام دیگری پیدا می کند و می شود به او گفت "بی بند و بار"! و دیگر اینکه، گویی هر مردی، یک داستان مشترک از اولین زنی دارد که عاشق دلخسته اش بوده ولی به هزاران و یک دلیل نتوانسته به او برسد. زن، حالا دیگر نوه دارد و در جایی دیگر و زیر سقف خانه ی دیگری زندگی می کند. مرد اما هنوز گهگداری به او فکر می کند. و در رویای سال های جوانی اش، خودش را با آن زن می بیند. هنوز در پی یافتن اوست... . من اسم این داستان های عاشقانه شان را گذاشته ام "داستان بزدلی های مردانه"! راستش به چند تایی شان که گوش دادم، دیدم تنها دلیل ناکامی این مردان، ترس و بزدلی شان بوده. ترسی که آمیخته به حماقت و غرور است... . آن مرد هنوز دارد حرف می زند. من اما دیگر گوش نمی دهم. فکر هم نمی کنم. دلم می خواهد تا می توانم از او دور بشوم. فاصله بگیرم و ذهنم را به دست طبیعت بسپارم تا مشغول پاکسازی این همه حرف ِبی معنی از درون مغزم بشود.

نقاشی از: علی اکبر صادقی

بندباز...
ما را در سایت بندباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dbandbazo بازدید : 154 تاريخ : يکشنبه 14 خرداد 1396 ساعت: 18:11