ببری که پشت سرم راه افتاده است

ساخت وبلاگ

سال جدید هم آمد و هجده روزش رفت! سال نو بر شما مبارک!!

اتفاق های زیادی در فاصله ی غیبتم رخ داده! جوری که مدام حس می کنم ببر سال جدید، پشت سرم کمین کرده است! مرورشان فایده ای ندارد جز سردرد. هنوز کار پیدا نکرده ایم. هنوز بیمه بیکاری مان راه نیوفتاده و خرج و مخارج زندگی را داریم از ته مانده های پس اندازمان می گذرانیم. نمی دانم چه خواهد شد؟ از فکر کردن به این چیزها دیگر خسته شدم! گاهی وقت ها چیزهایی به ذهنم می رسد که بعدش به خودم می گویم: " از تو بعید ِمرجان که اینطوری فکر کنی!! " اما فکرش را کرده ام... بماند. توی سختی ها و مشکلات است که آدم می فهمد خودش با خودش و با شوهرش چند چند است؟!... تمام آن معیارهای ایده آل و خیالی حالا در بوته ی آزمایش واقعیات زندگی قرار می گیرد و آدمی می سوزد و می سوزاند! می سازد و می سازد... اما ته تهش باید خوب باشد. با همه ی ترس هایش فکر می کنم تهش باید بالاخره یک جور خوبی تمام بشود.

بابت تمام محبت هایتان شکرگزارم و سپاسگزار شمایم که فراموشم نکردید. ببخشید که جوابتان را به موقع نداده ام. فکر می کنم آدمی باید تلخی هایش را برای خودش نگه دارد. چرا که همه مان به اندازه ی کافی مسئله داریم. 

از صمیم قلب برایتان سلامتی و شادکامی و آرامش آرزو دارم.

بندباز...
ما را در سایت بندباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dbandbazo بازدید : 234 تاريخ : چهارشنبه 31 فروردين 1401 ساعت: 19:32