دیالوگ زیر دوش / زیر تیغ

ساخت وبلاگ

صدای مرد را به زور از پس صدای دوش آب شنید. رفته بود اداره ی پست تا سفارش یکی از مشتریان را پست کند.

- : " جانی! تویی؟! "

- : " آرهههههه! "

- : " دیر کردی، نگرانت شدم... نمیخوای دوش بگیری؟! "

- : " نهههه... خطرناکهههه! "

خنده شیطنت آمیزی کرد و همزمان با پخش کردن کف شامپو روی موهایش، یاد فیلم فروشنده ی فرهادی افتاد. با صدای برخورد ممتد ژیلت به لبه ی سرامیک روشویی به خودش آمد. سعی کرد بلندتر حرف بزند تا صدایش قاطی صدای شُرشُر دوش و تَق تَق ژیلت به گوش برسد.

- : " جانی... اون چوب ساب قارچی هات رو نمیشه یه جوری با تراشکاری به سر فرز انگشتی وصل کرد؟! "

- : " نه، نمی شه! اونا افقی اند! فرز انگشتی چوب ساب عمودی می خوره... "

و دوباره صدای ضربه ی ژیلت به روشویی.

- : " چیکار می کنی؟ ریشتو می زنی؟! ... "

- : " آرههههههه..."

- : " آخه اون محافظ لبه ی فرز سنگی، دیدت رو محدود میکنه! نمیشه باهاش کار ظریف انجام داد... به نظرم حتی شده اون انگشتی ِیک و نیمی رو با یه چوب ساب هشتصدی بگیریم، بهتر از اینه که نتونی موقع کار زیر دستتو ببینی... هان؟!"

- : " خب آره... ولی عوضش این چوب ساب قارچی ها هم به سری فرز سنگ وصل میشن... تازه... "

- : " جانی! ... آب سرد شد!... انگاری آبگرمکن باز خاموش شده... اع... صبر کن... "

- : " شده؟!..."

- : " نه ، نه! ... گرم شد!! گرم شد... "

- : " آره، اون لبه محافظ ِفرز سنگی رو میشه باز کرد و راحت کار کرد... "

- : " اع؟!!!... میشه؟!!!... زودتر بگو بابا... من اینهمه دارم به مغزم فشار میارم که چطوری پولشو جور کنیم!! "

- : " ای بوس اون مغزت!!... بیا بیرون سیاه کولی... اینقدر خودتو نشور... سفید نمیشه... "

صدای خنده ی هر دویشان توی هم پیچید.

.

.

.

زندگی

بندباز...
ما را در سایت بندباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dbandbazo بازدید : 68 تاريخ : جمعه 11 فروردين 1402 ساعت: 12:18