بندباز

متن مرتبط با «بدن ما انسان ها» در سایت بندباز نوشته شده است

بهار تو راهه!

  • این روزها به واسطه ی شغلم، عکس های زیادی از هفت سین های آماده ی فروش می بینم. از تصور اینکه بهار اینقدر زود به سراغمان آمده - یا شاید بهتر باشد بگویم: اینقدر هول داریم برای رسیدن به عید - یک جورهایی دلهره می گیرم. فکر لیست بلند بالایی از کارهای نکرده که به احتمال زیاد امسال هم به سرانجام نمی رسند، ته دلم را خالی می کند! اینکه زمان چرا اینقدر سریع می گذرد و ما چیزی از آن نمی فهمیم! شاید هم فقط من اینطورم! نمی دانم. فقط باورم نمی شود که یک سال به این سرعت گذشته و فقط دو ماه از آن باقیمانده است!... مامان اعتقاد دارد اینکه زود می گذرد، خوب است! می گوید اگر سخت بگذرد، زمان کش می آید و روز شب نمی شود و شب هم صبح!... می گوید به خاطر اینکه زود گذشته، خدا را شکر کن! یعنی زندگی سختی نداری. ... من اما به چیز دیگری فکر می کنم. به اینکه کاش می شد لابه لای اینهمه شتاب و عجله، یک کمی هم برای خودمان باشیم. مثل بچه گی ها، یک اتفاق ساده بتواند جوری دلمان را گرم کند که تا مدتها، از فکر کردن به آن، قند توی دلمان آب بشود... انگاری بخواهی یک توشه ی کوچک حتی شده، از این سیل پرشتاب ثانیه ها برای خودت برداری... نمی شود... نشده ... نتوانسته ام! آن ذوقمرگی های بچه گی از یادم رفته... دلم برایش تنگ شده. مثل وقتی ست که یک چیز خیلی مهم را گم کرده ای و پیدایش نمی کنی!... یا شاید هم خوب نگاه نکرده ام... شاید اگر خوب بگردم، پیدایش کنم؟!... مثلا آن کفش کالج عسلی رنگی که جان برایم هدیه روز زن خرید. آره! آخرینش شاید همین بود. تا یک هفته هر بار می پوشیدمش، کیف می کردم! عاشق راحتی و رنگش هستم!... اما وقتی گذاشتمش توی جاکفشی برای عید، از یادم رفت! یا شاید چهره ی معصوم و فرشته گون رضای پنج ماهه باشد، وقتی که قربان ص, ...ادامه مطلب

  • ما معتاد به نوشتنیم!

  • خیلی وقت است اینجا چیزی ننوشته ام. شاید باورت نشود؛ در طول روز، وقتی که راه می روم، می نشینم، دراز کشیده ام... کار می کنم، آشپزی می کنم، حتی وقت هایی که خیال پردازی می کنم، یک نفر توی مغزم تند تند دارد چیزی تایپ می کند! مثل یک منشی تمام وقت! چیزهایی که از مغزم می گذرند را به جمله های ادبی برای ثبت در یک جایی مثل اینجا بدل می کند! به طرز خنده داری انگار تمام لحظه دارم توی مغزم، خودم را بازنویسی می کنم! و با اینحال، وقتی می نشینم پشت مونیتور، همه چیز به یکباره محو می شود. منشی غیبش می زند. دیگر صدای تق تق دکمه های کیبورد نمی آید. خنده دار است نه؟!... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شک دارم به ترانه ای که زندانی و زندانبان همزمان زمزمه می کنند

  • دوربین چهره ی مرد سفید پوستی را با موهای روشن نشان می دهد که کراوات زده و پوستر مهسا را توی دست هایش دارد. یک نگاهی به لنز می اندازد و بعد راهش را با اندکی تردید به سمت مرکز سالن ِسازمان ملل باز می کند. هر چند قدم کمی مکث می کند و با تغییر زاویه ی پوستر، سعی دارد تا توجه باقی دوربین های سالن را هم به خودش جلب کند. انتهای سالن در مرکز پرسپکتیو، مردی عمامه به سر و عبا به دوش در حال سخنرانی ست که در کشور خودش به او ابی می گویند. فیلم را بدون هیچ زیرنویسی دیده بودم. بعدا فهمیدم آن سفیدپوست، سفیر اسرائیل بوده! تمام این یکسال را مرور می کنم. سناریوهایی که نوشته شده و بازیگران داخلی و خارجی آن را بازی کرده اند تا قاعده ی بده - بستان شان به هم نخورد. اره کشی برای حفظ منافع! نتیجه اش هم پرپر شده دسته گل هایی بود که دیگر هیچ وقت جایشان پر نخواهد شد! هر چند حالا می توان امیدوارتر بود به آگاهی مردم! از خودم می پرسم چرا باید این کار را سفیر اسرائیل بکند نه هیچ کس دیگری!؟ که خروجی اش بشود: " دیدید همه اینها برنامه ی اسرائیل بود؟! این هم مدرکش!! " مثل آن وقت ها که می گفتند: " اینها فقط می خواهند لخت شوند!! " و بعد آن طرف دنیا، توی اعتراضهای خیابانی یکی لخت می شود... و این طرف دنیا هم عده ای ناف و خط سینه بیرون می اندازند که بشود مدرک آنها!... کاش دلیل اعتراضات ریشه در معیشیت و اقتصاد مردم داشت! آن وقت حتما بازی اینقدر کش نمی آمد!..پ.ن: این نوشته خام است... . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سلام خدای نخود و لوبیاها!

  • به هیکل چاق و تپل نخود و لوبیاهای چیتی توی قابلمه نگاه می کرد و منتظر بود که آب قل بزند. بیشتر که دقت کرد؛ فهمید که نخودهای کیلویی نود تومن و لوبیاهای هشتاد و پنج تومنی، چاق تر از دفعه های قبلند! به تعدادشان زل زد و نمی دانست چرا داشت توی دلش خدا را به خاطر دیدن آن تصویر شکر می گفت! بخاطر وضوح تصویر! به خاطر تعداد نخود و لوبیاها! و اینکه اصلا غذا دارند! و اینکه دیگر مثل چند ماه پیش، اجازه نمی دهد آن صدای دیوانه کننده توی سرش وِر بزند و او را از ترس گرسنگی و دربه دری، دیوانه کند!!... این بار صدای خودش را می شنید که توی سرش طنین می انداخت: " خدایا! بخاطر این غذا تو رو شکر می کنم! بخاطر این لحظه ی خوب!... خدایا خودت کمک کن که گره از کار همه مردم باز بشه... خودت کمک کن که کار و کاسبی مردم رونق پیدا کنه... خدایا خودت باعث و بانی گرفتاری های این مردم رو سرنگون کن... هر کسی که نمیذاره مردم کمی آسایش داشته باشند رو خودت نابود کن... ". بعد یادش افتاد که قرار گذاشته دیگر به چیزهای منفی فکر نکند. حرف های بد نزند. حتی توی فکرش هم که شده کمتر فحش بدهد... آب ِتوی قابلمه کم کم داشت جوش می آمد و قُل های ریزی می زد. می خواست برای شب، آش رشته بار بگذارد و به بهانه ی یک کاسه آش برای افطاری، سری به همسایه ی روبرویی بزند و سال نو را تبریک بگوید. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • زبان هولناک، یادداشتی از علی زمانیان

  • ✍️ علی زمانیانزبان هولناک"سید محمود نبویان نماینده مجلس، در اظهاراتی، مردم حاضر در خیابان‌ها را اغتشاش‌گران داعشی دانسته که به دنبال هوسرانی و فحشاء هستند و اضافه کرده که افرادِ کف روی آب و نجاساتی هستند که ملت، این نجاسات را از دامن نظام طرد می‌کنند." و در تلویزیون گفته شد اینان تفاله‌هایی بیش‌ نیستند......این‌گونه خطاب کردن به جماعتی، صرفا یک توهین و خطای اخلاقی و زبانی نیست؛ بلکه مبتنی بر یک ایدئولوژی سیاسی است. وقتی کسانی را "نجاسات"، تفاله و یا خس و خاشاک می‌خوانند، تنها نمی‌خواهند با زبان تیز و بی‌رحمِ غیراخلاقی‌شان، زخم‌زبان بزنند و روح افراد را ویران کنند، بلکه می‌خواهند به مرتبه‌ی فرودست و پست مخالفان اشاره کنند. از این‌رو این تعابیر را باید بسیار هولناک‌تر از اهانتی ساده معنا کرد؛ و آن، رویکرد و ایدئولوژی است که جایگاه و کرامت کسانی را به یک شیئی نفرت‌انگیز تنزل می‌دهند تا بدون عذاب وجدان، بتوانند نادیده‌شان بینگارند؛ تا به‌نحو موجه حذف‌شان کنند.این همان شیوه و رسم کسانی چون هیتلر بود. دستگاه تبلیغاتی هیتلر، دستور داده بود بر روی کامیونِ کسانی که به‌سوی کوره‌های آدم سوزی می‌برند، بنویسند: "ماشین حمل زباله".چه کسی است که از سوزاندن زباله‌ها ناراحت می‌شود؟ مامور کوره‌ی آدم سوزی، کاری جز سوزاندن زباله نمی‌کرد، و چرا نتوان زباله‌ها را سوزاند؟✅ "نجاسات" خواندن دیگران، بیش‌ از آن‌که ناراحت کننده باشد، ترسناک است. هیتلر که دشمنان خود را زباله می‌خواند، قصدش این نبود که به آن‌ها توهین کند. آن‌ها را اساسا زباله می‌دید تا چراغ داوری اخلاقی و قضاوت انسانی را برای خود و هوادارانش خاموش کند.. از این‌رو توانست کوره‌های آدم‌سوزی راه بیندازد.✅ "زباله‌پنداری" و نجاسات ‌خوانیِ" مخالف, ...ادامه مطلب

  • خدای رنگین کمان، ما خیلی ترسوییم!

  • خدای رنگین کمان، ما خیلی ترسوییم! بندباز جمعه ۱۴۰۱/۰۸/۲۷ 1:27 قالب طراحی شده توسط بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چشمان کاملا باز!

  • هر اتفاقی که رخ بدهد، اعتراضات امسال، قدم بلندی شد برای آگاهی ما! همچون سیلی محکمی که بر صورت خفته ای بکوبی! و بیداری و تماشای آنچه که سال ها در درون خفه کرده بودی! و فرو ریختن هیبت اهریمن پوشالی! و اینکه دیدی جان چندان هم که می گویند شیرین نیست وقتی که حق زندگی را از آن ستانده باشند! و فهمیدی ارزش جنگیدن برای زندگی دیگرانی که بعد از تو می آیند، مفهومی ست که در هیچ کلمه ای گنجانده نمی شود! و آدم ها را بیشتر از هر زمان دیگری شناختی! بیشتر از هر زمان دیگری با چشمانی کاملا باز، زخم ِ این سرزمین را دیدی... . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شادمانی اینجاست

  • به این نتیجه رسیده ام که حرف های اساسی و مهم، همان حرف هایی هستند که از بس تکراری شده اند، کسی دیگر تحویل شان نمی گیرد! یکی شان مثلا همین که : " تا وقتی یه چیزی رو داری، قدرش رو نمی دونی! وقتی از دست بدی تازه می فهمی چی داشتی!! ". و خب من دیروز خیلی ملموس جای خالی عشق را برای ساعاتی توی خانه مان حس کردم! ولی اجازه ندادم غم بیاید سوار کولم بشود. دل به دریا زدم و رفتم توی کارگاه نجاری مان!!. تصمیم گرفته بودم چند تایی از سفارش های قاشق چوبی مشتریان را آماده کنم. طرح ها را روی چوب کشیدم و دنبال اره مویی گشتم. طرح قاشق اولی را که از دل چوب بیرون کشیدم، دستم خشک شده بود! مشتم به زور از هم باز می شد و کتفم هم حسابی درد گرفته بود. دلیلش هم خیلی واضح بود! بریدن چوب پانزده میل راش گرجستانی با اره مویی تقریبا یک دیوانگی ست! نمی شد اینطوری ادامه داد. زیر چشمی به اره رومیزی برقی جان نگاه انداختم. ( من از تمام وسایل برقی خصوصا آنهایی که زورشان زیاد باشد مثل دریل و ... می ترسم!!) تازه اره رو میزی از میز هم جدا بود و کنج کارگاه نشسته بود. جان همیشه برای برش اولیه، آن را روی میز می بست و بعد چیزی شبیه چرخ خیاطی می شد! و کارش را انجام می داد. من اما کار کردن با آن را بلد نبودم! با اینحال بعد از مدتها، بر ترسم غلبه کردم و رفتم سروقتش! دلم می خواست وقتی جان می رسد خانه، با کارهای آماده شده، خوشحالش کنم! خوشحالی او بزرگترین انگیزه ی من برای برداشتن قدم هایی ست که اگر به خودم بود، برنمی داشتم!زیر و روی اره رومیزی را ورانداز کردم. به زور از جایش بلند کردم و روی ضربه گیر کف زمین گذاشتم. نمی خواستم با روشن شدنش به سرامیک ها ضربه بزند و ترک بردارند. تیغه ی بزرگش، درجه ی تنظیم سرعت، زبانه ی نگهدار, ...ادامه مطلب

  • سال های سگی

  • بی خیال آن کار کذایی شدیم! مدیر کارخانه ای که خودش در کاناداست و کل شرکت و کارخانه را از طریق دوربین های مداربسته مدیریت می کند و تنها دغدغه اش این است که مبادا کارگران در ساعت کاری، چند دقیقه ای بیکار باشند! یک چیزهایی شنیده ایم درباره ی اینکه قوانین کارگری در کشورهای دیگر خیلی سخت گیرانه است. سر ساعت باید بیایند و تا وقت ناهار و استراحت نشده حق ندارند استراحت کنند یا چیزی بخورند و از این حرفها! اما کسی نگفته بود که آن قوانین سخت گیرانه، در کنارشان حقوق مشخصی برای کارگر قائل هستند. و بسته به شغل هر کارگر، استانداردی تعریف شده است. به قول جان: " طرف یه صندلی توی سالن نگذاشته، آدم چند لحظه نفس تازه کنه!! می خواد دلاری درآمد داشته باشه ولی ریالی حقوق بده! " یازده ساعت تمام سرپا بودن، تمام طول هفته و جمعه ها هم یک هفته درمیان کاری! و در نهایت دریافتی تو با تمام اضافه کاری ها، چیزی بین شش و نیم تا هفت میلیون تومان!! اسم این اگر بردگی نیست، چه چیزی دیگری ست؟ تصورش را بکن را که تمام طول روز تا وقت ناهار نشده، حق نداری بنشینی! حتی اگر بین کارها وقفه ای هم پیدا بشود، یک نفر توی دوربین از آن طرف دنیا حواسش هست که کسی ننشسته باشد! توالت خارج از ساعت نرفته باشد! و... دیوانه خانه ای بود نگفتنی! با متد مدیریتی جدید!! رهایش کردیم. به جستجو برای یافتن کاری با شرایطی کمی بهتر ادامه می دهیم و در کنارش دست سازه های چوبی مان را هم جدی تر می گیریم. دنبال بسته بندی های شکیل هستیم برای ارائه کار به گالری های هنری. جایی که ارزش کار دست را بهتر می دانند. تا خدا چه بخواهد. دیشب جان یک خبری را می خواند که اگر درست یادم مانده باشد به گرانی بنزین در آلمان اشاره داشت! و اینکه دولت آلم, ...ادامه مطلب

  • دنبال زیربغل ِمار گشتن

  • 1- پیرمرد بنده خدا را توی روز روشن، جلوی چشم مردم و دوربین های موبایلی که در حال ضبط کردن فیلم حرف های معترضانه اش هستند، توی هوا قاپ می زنند و می برند! دوربین مثل بیننده اش هول می کند و فیلم قطع می شود!! آدم یاد بچه دزدی هایی می افتد که توی کوچه های خلوت از چشم دوربین های مداربسته ی مغازه, ...ادامه مطلب

  • هر سال کادر دوربین هایتان را بسته تر کنید شاید جمعیت بیشتر به نظر بیاید

  • برداره داری نوین یعنی در ازای حقوق پایه وزارت کاری، بدون در نظر گرفتن کلیه سوابق کاری و مهارت های شخصی، بگویند از هشت صبح تا هفت شب باید کار کنی. و این یعنی شش صبح بیرون بزنی و نه شب برسی خانه ات! تعطیلات رسمی هم سرکار هستی، حتی نوروز. هر زمان کارفرما خواست می بایست اضافه کار بمانی. سرویس رفت و, ...ادامه مطلب

  • ناهار نخوردیم...

  • گوشه و کنار خانه جدید، چیزهای زیادی هست که هنوز برایم غریبه اند! مثل ردیف گلدان های ریز و درشتی که مادر، بعد از اسباب کشی برایم آورد و من عجولانه توی بالکن چیدم شان! و بعد بخاطر سردی هوا، همگی رفتند پشت پرده ضخیمی که منظره شان را سد کرده است! امروز تازه یادم افتاد که طفلکی ها آنجا هستند و حسابی, ...ادامه مطلب

  • بیکاری اما در عوضش ساحل دریا برایت باز است

  • حالا وقتش رسیده که دو نفره بنشینیم و تمام داشته و توانایی هایمان را روی هم بریزیم و برای وضعیت جدید برنامه ریزی کنیم. در کنارش چیزی که اهمیت بیشتری دارد حفظ روحیه و امیدواری مان است. بیشتر از آن بابت که در نقل مکان جدید، فشار مالی بیشتری متحمل شده ایم و هیچ فکرش را نمی کردیم که این اتفاق بیافتد وگرنه خانه ای کوچک تر با اجاره ای کمتر می گرفتیم...نمی دانم. حالا که اتفاق افتاده است. بهتر است تمامش کنم. فقط این را می دانم که توی این یک هفته، خیلی چیزها فهمیدم!! حال خیلی از آدم ها را درک کردم که تا پیش از این اصلا بهشان فکر هم نمی کردم. بارها خندان و گریان شدم. از وعده ها امیدوار و از عذرخواهی ها ناامید شدم اما هر چه که هست نباید بگذارم این اتفاق ما را از حرکت باز دارد. حالا وقتش است که بیشتر از قبل بدویم!!  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • موش ها و آدم ها

  • + جمعه ۱۳۹۹/۰۸/۲۳ | 16:56 | بندباز می خواستم درباره ی داست, ...ادامه مطلب

  • ما دشمنان خونی ...

  •  نادونی چیز عجیب و غریبی نیست اما تاثیرات خیلی عجیب و غریبی داره! یکی - دو ماهی بود که از صدای راه رفتن مستاجر طبقه ی بالایی عاجز شده بودیم. صدای قدم هاش بدجوری روی مخ بود. انگاری با زانوهاش راه می رف, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها