سلام خدای نخود و لوبیاها!

ساخت وبلاگ

به هیکل چاق و تپل نخود و لوبیاهای چیتی توی قابلمه نگاه می کرد و منتظر بود که آب قل بزند. بیشتر که دقت کرد؛ فهمید که نخودهای کیلویی نود تومن و لوبیاهای هشتاد و پنج تومنی، چاق تر از دفعه های قبلند! به تعدادشان زل زد و نمی دانست چرا داشت توی دلش خدا را به خاطر دیدن آن تصویر شکر می گفت! بخاطر وضوح تصویر! به خاطر تعداد نخود و لوبیاها! و اینکه اصلا غذا دارند! و اینکه دیگر مثل چند ماه پیش، اجازه نمی دهد آن صدای دیوانه کننده توی سرش وِر بزند و او را از ترس گرسنگی و دربه دری، دیوانه کند!!... این بار صدای خودش را می شنید که توی سرش طنین می انداخت: " خدایا! بخاطر این غذا تو رو شکر می کنم! بخاطر این لحظه ی خوب!... خدایا خودت کمک کن که گره از کار همه مردم باز بشه... خودت کمک کن که کار و کاسبی مردم رونق پیدا کنه... خدایا خودت باعث و بانی گرفتاری های این مردم رو سرنگون کن... هر کسی که نمیذاره مردم کمی آسایش داشته باشند رو خودت نابود کن... ". بعد یادش افتاد که قرار گذاشته دیگر به چیزهای منفی فکر نکند. حرف های بد نزند. حتی توی فکرش هم که شده کمتر فحش بدهد... آب ِتوی قابلمه کم کم داشت جوش می آمد و قُل های ریزی می زد. می خواست برای شب، آش رشته بار بگذارد و به بهانه ی یک کاسه آش برای افطاری، سری به همسایه ی روبرویی بزند و سال نو را تبریک بگوید.

بندباز...
ما را در سایت بندباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dbandbazo بازدید : 83 تاريخ : جمعه 11 فروردين 1402 ساعت: 12:18