بندباز

متن مرتبط با «های» در سایت بندباز نوشته شده است

سال های سگی

  • بی خیال آن کار کذایی شدیم! مدیر کارخانه ای که خودش در کاناداست و کل شرکت و کارخانه را از طریق دوربین های مداربسته مدیریت می کند و تنها دغدغه اش این است که مبادا کارگران در ساعت کاری، چند دقیقه ای بیکار باشند! یک چیزهایی شنیده ایم درباره ی اینکه قوانین کارگری در کشورهای دیگر خیلی سخت گیرانه است. سر ساعت باید بیایند و تا وقت ناهار و استراحت نشده حق ندارند استراحت کنند یا چیزی بخورند و از این حرفها! اما کسی نگفته بود که آن قوانین سخت گیرانه، در کنارشان حقوق مشخصی برای کارگر قائل هستند. و بسته به شغل هر کارگر، استانداردی تعریف شده است. به قول جان: " طرف یه صندلی توی سالن نگذاشته، آدم چند لحظه نفس تازه کنه!! می خواد دلاری درآمد داشته باشه ولی ریالی حقوق بده! " یازده ساعت تمام سرپا بودن، تمام طول هفته و جمعه ها هم یک هفته درمیان کاری! و در نهایت دریافتی تو با تمام اضافه کاری ها، چیزی بین شش و نیم تا هفت میلیون تومان!! اسم این اگر بردگی نیست، چه چیزی دیگری ست؟ تصورش را بکن را که تمام طول روز تا وقت ناهار نشده، حق نداری بنشینی! حتی اگر بین کارها وقفه ای هم پیدا بشود، یک نفر توی دوربین از آن طرف دنیا حواسش هست که کسی ننشسته باشد! توالت خارج از ساعت نرفته باشد! و... دیوانه خانه ای بود نگفتنی! با متد مدیریتی جدید!! رهایش کردیم. به جستجو برای یافتن کاری با شرایطی کمی بهتر ادامه می دهیم و در کنارش دست سازه های چوبی مان را هم جدی تر می گیریم. دنبال بسته بندی های شکیل هستیم برای ارائه کار به گالری های هنری. جایی که ارزش کار دست را بهتر می دانند. تا خدا چه بخواهد. دیشب جان یک خبری را می خواند که اگر درست یادم مانده باشد به گرانی بنزین در آلمان اشاره داشت! و اینکه دولت آلم, ...ادامه مطلب

  • هر سال کادر دوربین هایتان را بسته تر کنید شاید جمعیت بیشتر به نظر بیاید

  • برداره داری نوین یعنی در ازای حقوق پایه وزارت کاری، بدون در نظر گرفتن کلیه سوابق کاری و مهارت های شخصی، بگویند از هشت صبح تا هفت شب باید کار کنی. و این یعنی شش صبح بیرون بزنی و نه شب برسی خانه ات! تعطیلات رسمی هم سرکار هستی، حتی نوروز. هر زمان کارفرما خواست می بایست اضافه کار بمانی. سرویس رفت و, ...ادامه مطلب

  • صبحانه در تنهایی

  • سلام جانامروز صبح، یک بچه کارتونک خیلی کوچک را کشتم! داشتم خمیر لای بربری ها را برای گنجشک ها ریز ریز می کردم که سر و کله اش توی سفره پیدا شد. قد یک نقطه بود با چند تایی دست و پای نامرئی که تند تند دا, ...ادامه مطلب

  • حکایت کن از بمب هایی که من خواب بودم و افتاد... *

  • به خودم قول داده بودم که دیگر خبرها را دنبال نکنم. حتی دیشب قبل از خواب، گوشی ام را جایی دور از خودم گذاشتم که مثل سابق صبح بعد از بیدار شدن، ناخودآگاه نروم پی ِاخبار! همان دیشب فهمیدم که به اندازه ی , ...ادامه مطلب

  • خوابهایی که مال من نیستند

  • -: " جانی! من دیشب خواب چی می دیدم؟!"خنده اش می گیرد: " تو خواب می دیدی، از من می پرسی؟! "-: " یادم نیست چه خوابی بود. هر چی بود، خوب کردی بیدارم کردی. داشتم اذیت می شدم...".چندین شب است که مرتب دارم , ...ادامه مطلب

  • دژخیم های وطنی

  • سلام جان!وقتی می گویی نقاشی کن، دلم می خواهد بوم ها را یکی یکی جلوی رویم بگذارم و با یک کارد بزرگ به جانشان بیافتم و پاره پاره شان کنم! به خاطر حرف های تو نیست که اتفاقا باعث می شوی یادم نرود نقاشی کر, ...ادامه مطلب

  • ترس هایت را دوست داشته باش دختر!

  • امروز داشتم به ترس هایم فکر می کردم. اینکه با گذشت زمان و برطرف شدن یکی، ترس دیگری جایش را پر می کند! بی آنکه تو دخالت چندانی در آن داشته, باشی. یک زمانی از پشت چشم نازک کردن مادر می ترسیدی که علامتی ب, ...ادامه مطلب

  • چشم هایش

  • کم پیش آمده توی عکسی بخندی! خیلی کم! اما حالا که دارم عکس های نمایشگاه کتاب نود و هشت را مرور می کنم، می بینم توی یکی شان در غرفه چین، کنار یک دیوار مزین شده به خط چینی و چند حرف بزرگ سرخ ایستاده ای. , ...ادامه مطلب

  • داستان بزدلی های مردانه

  • پای حرف های آن مرد که می نشینم، خیلی برایم جالب است! راستش را بخواهید، من پای حرف هایش نمی نشینم، اون دارد مدام حرف می زند. مثل قحطی زده ای که به آب و آذوقه رسیده باشد. اما باز هم نه. نه تنها در برابر من، که در مقابل همه همینطور است. عطش حرف زدن دارد این مرد! برایم عجیب است. از همه چیز و همه کس حرف , ...ادامه مطلب

  • ما، انسان ها، خیلی شبیه همیم!

  •   توی زندگیم بارها پیش اومده که از رفتار یا حرف های کسی به شدت غمگین یا خشمگین بشم. طوری که ساعت ها، روزها، ماه ها و حتی سال ها! با فکر کردن به چرایی رفتار یا حرف های اون آدم، خودم رو آزار بدم. در مواقعی حتی این وضعیت بد روحی، من رو از زندگی کردن به شکل طبیعی باز داشته. مانع شده فرصت های دیگه رو ببینم، باعث شده از کنار خیلی چیزهای مهم دیگه ای بی تفاوت عبور کنم، چرا که در تمام طول اون مدت، تمرکز عجیبی روی اون فرد، رفتار و حرف هاش داشتم!... حالا که فکر می کنم، می بینم یکی از دلایل بزرگ رکود فعلی زندگیم، همین مسئله بوده! وقفه های بزرگ، تغییر مسیرهای یکباره و احسا,ما انسان ها مثل مدادرنگی هستیم,دنیای ما انسان ها,انسان های ماقبل تاریخ,طول ما انا انسان هاني شاكر,ما انسان ها,حق ما انسان ها,حقوق ما انسان ها,بدن ما انسان ها,راه ما انسان ها ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها