بندباز

متن مرتبط با «اما» در سایت بندباز نوشته شده است

بیکاری اما در عوضش ساحل دریا برایت باز است

  • حالا وقتش رسیده که دو نفره بنشینیم و تمام داشته و توانایی هایمان را روی هم بریزیم و برای وضعیت جدید برنامه ریزی کنیم. در کنارش چیزی که اهمیت بیشتری دارد حفظ روحیه و امیدواری مان است. بیشتر از آن بابت که در نقل مکان جدید، فشار مالی بیشتری متحمل شده ایم و هیچ فکرش را نمی کردیم که این اتفاق بیافتد وگرنه خانه ای کوچک تر با اجاره ای کمتر می گرفتیم...نمی دانم. حالا که اتفاق افتاده است. بهتر است تمامش کنم. فقط این را می دانم که توی این یک هفته، خیلی چیزها فهمیدم!! حال خیلی از آدم ها را درک کردم که تا پیش از این اصلا بهشان فکر هم نمی کردم. بارها خندان و گریان شدم. از وعده ها امیدوار و از عذرخواهی ها ناامید شدم اما هر چه که هست نباید بگذارم این اتفاق ما را از حرکت باز دارد. حالا وقتش است که بیشتر از قبل بدویم!!  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جامانده گی

  •   رفته بودم روی صندلی چوبی و داشتم ظرف آب پرنده ی تو قفس را بیرون می آوردم تا از آب تازه پرش کنم. همان بالا بود که دیدم با خودم دارم حرف می زنم. البته صدایش را فقط خودم می شنیدم: " هر چیزی وقتی داره، وقتی از وقتش بگذره، دیگه گذشته، دیگه شبیه بقیه نمی شه... " قبلش انگاری داشتم به عماد ِ " فروشنده " فکر می کردم. که آن هم نتیجه ی سوالی بود که چند ساعت پیش ترش از خودم پرسیده بودم که " چرا اصلا نقاشی؟! " و برای شما شاید اصلا مهم نباشد که چرا این سوال را از خودم پرسیده بودم. عماد هم معلم بود هم بازیگر تئاتر، زنش هم بازیگر بود، هر دو اهل هنر... کم و بیش زندگی خوبی داشتند... ت, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها