بندباز

متن مرتبط با «قلبم» در سایت بندباز نوشته شده است

به تو فکر می کنم و قلبم می لرزد

  • دیروز سالگرد ازدواجمان بود! سه سال مثل برق و باد گذشته بود. اما انگاری بیست سال شاید هم بیشتر است که با هم زندگی می کنیم! دیروز داشتم با خودم فکر می کردم کجاییم؟ چه می کنیم؟ بعد یکدفعه چیزی توی سرم جرقه زد! اینجایی که هستیم، درست همانجایی است که همیشه توی حرف هایمان ازش می گفتیم! یه خونه بزرگ با یه کارگاه!... دوست داشتیم همیشه یه کارگاه داشته باشیم که با هم توش کار کنیم!!... چطور یه همچین چیزی از یادمون رفته بود؟ یا شاید هم فقط از یاد من رفته بود؟... همونطوری که یادم رفته بود سالها منتظر پیدا کردن آدمی بودم که بتواند درکم کند! بتوانم عاشقش باشم. دلتنگ بودنش شوم! و حالا سه سال است آن آدم در کنار من است!... چطور این ها را از یاد برده بودم؟!... آن روز غروبی وقتی سر سجاده اشک ها مجالم نمی داد و تو داشتی یواشکی از لای در نگاهم می کردی، یک لحظه دلم جوری از دوست داشتنت لرزید که انگاری روز اول بود! انگاری لحظه ی اول بود که فهمیدم عاشقت شده ام!! بعد وسط گریه، خنده ام گرفت! خدا را شکر کردم بخاطر عشقی که توی قلبم زنده است و می تپد! بخاطر تو! بخاطر اینکه می توانیم کنار هم باشیم!حالا فکر می کنم احتمالا باید از این به بعد، خیلی دقیق تر به خواسته هایمان فکر کنیم! به اینکه چه چیزهایی را در چه شرایطی می خواهیم! شاید اینطوری چند سال بعد، وقتی بهشان می رسیم، اوضاع اینقدر سخت نباشد که یادمان برود یک روزی این چیزهایی که داریم، برایمان فقط یک آرزو، یک رویای محال بودند! :)))) بعد نوشت: خیلی برام جالبه که بدونم تصور شما از اینکه گفتم یه خونه ی بزرگ با کارگاه داریم، چه چیزیه؟! خودم میگم! یه آپارتمان هشتاد متری، اجاره ای، دو خوابه که یکی از خواب هاش رو کردیم کارگاه نجاری! :))))پ.ن: از لابه ل, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها